Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3763 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to call 911
[American English]
U
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
police
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police state
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
fire stations
U
اداره اتش نشانی
fire departments
U
اداره اتش نشانی
fire station
U
اداره اتش نشانی
fire department
U
اداره اتش نشانی
district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct
[American E]
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
yamen
U
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
nark
U
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
acknowledges
U
اعلام نشانی کردن
acknowledging
U
اعلام نشانی کردن
fire fighting
U
اتش نشانی کردن
acknowledge
U
اعلام نشانی کردن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
authentication
U
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
to register
[with a body]
U
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
U
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
conducted
U
اداره کردن
officiating
U
اداره کردن
officiates
U
اداره کردن
conducting
U
اداره کردن
wield
U
اداره کردن
conduct
U
اداره کردن
runs
U
اداره کردن
gestion
U
اداره کردن
stage manage
U
اداره کردن
run
U
اداره کردن
mishandling
U
بد اداره کردن
mismanage
U
بد اداره کردن
mishandle
U
بد اداره کردن
aminister
U
اداره کردن
stage-managed
U
اداره کردن
stage-manages
U
اداره کردن
administrations
U
اداره کردن
wielded
U
اداره کردن
stage-manage
U
اداره کردن
stage-managing
U
اداره کردن
wielding
U
اداره کردن
administration
U
اداره کردن
mismanaged
U
بد اداره کردن
mismanaging
U
بد اداره کردن
mismanages
U
بد اداره کردن
mishandled
U
بد اداره کردن
operate
U
اداره کردن
maintain
U
اداره کردن
officiate
U
اداره کردن
operates
U
اداره کردن
operated
U
اداره کردن
directs
U
اداره کردن
misgovern
U
بد اداره کردن
manage
U
اداره کردن
helm
U
اداره کردن
administer
اداره کردن
maladminister
U
بد اداره کردن
helms
U
اداره کردن
administered
U
:اداره کردن
administers
U
:اداره کردن
administering
U
:اداره کردن
directed
U
اداره کردن
direct
U
اداره کردن
managed
U
اداره کردن
manage
U
اداره کردن
manages
U
اداره کردن
managing
U
اداره کردن
conducts
U
اداره کردن
mishandles
U
بد اداره کردن
rule
U
اداره کردن
mans
U
اداره کردن
man
U
اداره کردن
officiated
U
اداره کردن
wields
U
اداره کردن
manhandle
U
باخشونت اداره کردن
manhandling
U
باخشونت اداره کردن
manhandled
U
باخشونت اداره کردن
manhandles
U
باخشونت اداره کردن
manageable
U
قابل اداره کردن
steered
U
حکومت اداره کردن
policy
U
اداره یاحکومت کردن
personnel management
U
اداره کردن پرسنلی
policies
U
اداره یاحکومت کردن
steer
U
حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
U
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
steers
U
حکومت اداره کردن
scotland yard
U
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
U
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing
U
اداره کردن روانه کردن وسایل
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
hunted
U
اداره کردن تازیها در شکار
conducted
U
اداره کردن کشیده شدن
conducting
U
اداره کردن کشیده شدن
hunts
U
اداره کردن تازیها در شکار
conducts
U
اداره کردن کشیده شدن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
conduct
U
اداره کردن کشیده شدن
maladminister
U
بطور سوء اداره کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
hunt
U
اداره کردن تازیها در شکار
natarize
U
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
parochiality
U
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiate
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away
U
بواسطه سوء اداره تلف کردن
handles
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handle
U
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
to carry oneself
U
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Its no joke running a factory .
U
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiating
U
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie
U
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner.
U
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
U
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
sponsor
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring
U
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
manipulate
U
اداره کردن دستکاری کردن
directed
U
اداره کردن هدایت کردن
manipulated
U
اداره کردن دستکاری کردن
manipulates
U
اداره کردن دستکاری کردن
directs
U
اداره کردن هدایت کردن
preside
U
اداره کردن هدایت کردن
presided
U
اداره کردن هدایت کردن
moderates
U
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
U
اداره کردن تعدیل کردن
executes
U
اداره کردن قانونی کردن
executed
U
اداره کردن قانونی کردن
keep
U
اداره کردن محافظت کردن
moderating
U
اداره کردن تعدیل کردن
execute
U
اداره کردن قانونی کردن
keeps
U
اداره کردن محافظت کردن
moderated
U
اداره کردن تعدیل کردن
direct
U
اداره کردن هدایت کردن
presides
U
اداره کردن هدایت کردن
presiding
U
اداره کردن هدایت کردن
executing
U
اداره کردن قانونی کردن
headquarters
U
اداره کل اداره مرکزی
personnel
U
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
authentication
U
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
polices
U
پلیس
police dog
U
سگ پلیس
guard dog
U
سگ پلیس
K9
[canine]
U
سگ پلیس
gendarmes
U
پلیس
cops
U
پلیس
cop
U
پلیس
police
U
پلیس
german shepherd
U
سگ پلیس
constables
U
پلیس
constable
U
پلیس
bobby
U
پلیس
gendarme
U
پلیس
policed
U
پلیس
bobbies
U
پلیس
police calls
U
استمداد پلیس
police power
U
دادگاه پلیس
runners
U
افسر پلیس
border police
U
پلیس مرزبانی
runner
U
افسر پلیس
border guard
U
پلیس مرزبانی
road guard
U
پلیس راه
frontier police
U
پلیس مرزبانی
police office
U
پاسگاه پلیس
battle lights
U
چراغ پلیس
shore patrol
U
پلیس ساحلی
police reporter
U
مخبر پلیس
patrolmen
U
پلیس گشتی
patrolman
U
پلیس گشتی
patrol wagon
U
اتومبیل پلیس
plainclothesman
U
پلیس مخفی
police power
U
نیروی پلیس
vice squad
U
جوخه پلیس
vice squads
U
جوخه پلیس
police forces
U
نیروی پلیس
Interpol
U
پلیس بینالمللی
paddywagon
U
اتومبیل پلیس
police force
U
دادگاه پلیس
flatfoot
U
پلیس گشتی
police station
U
مرکز پلیس
police station
U
ایستگاه پلیس
police stations
U
مرکز پلیس
police stations
U
ایستگاه پلیس
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
strong
1
To be capable of quoting
1
addressed recipient
1
set the record straight
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
1
ميشلين پاسيبل
1
این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com